یک شهید، یک خاطره
بیتالمال
مریم عرفانیان
- محمد! ساک دستیات رو خونة همسایه جا گذاشتی!
همانطور که پیش میرفت، بیآنکه سربرگرداند گفت: «توی ساک چیز خاصی نداشتم، فقط یه چراغقوه و یه باطری که جزء اموال بیتالمال هست و باید حتماً برگشت داده بشه.»
تعجب کردم! چون هر وقت میخواست به جبهه برود، وقتی از در خانه بیرون میرفت، هرچند قدمی که برمیداشت؛ چند بار پشت سرش را نگاه میکرد و حتی چند مرتبه خداحافظی میکرد؛ ولی...
آن روز به پشت سرش نگاه که نکرد هیچ، حتی ساک دستیاش را هم خانة همسایهمان که اتفاقاً در منزل نبودند، جا گذاشت!
***
توی ساک چیز خاصی نبود، فقط یک چراغقوه و یک باطری که آنها را هم تحویل دادیم.
خاطرهای از شهید محمدرضا نظافت یزدی
راوی: محمد توانائی مروی